جدول جو
جدول جو

معنی مایه کاری - جستجوی لغت در جدول جو

مایه کاری
(یَ / یِ)
بی سودی و به قیمت خرید فروختن. فروختن چیزی بی سود و نفعی برای فروشنده به رأس المال فروختن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مایه بمایه. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). و رجوع به ’مایه بمایه’ شود
لغت نامه دهخدا
مایه کاری
فروش کالا بقیمت خرید
تصویری از مایه کاری
تصویر مایه کاری
فرهنگ لغت هوشیار
مایه کاری
فروش کالا به قیمت خرید
تصویری از مایه کاری
تصویر مایه کاری
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مایه کوبی
تصویر مایه کوبی
مایۀ ضد بیماری به بدن کسی داخل کردن، تلقیح واکسن، واکسینوتراپی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایه دار
تصویر مایه دار
سرمایه دار، مال دار، آنکه مایه و بضاعتی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چای کاری
تصویر چای کاری
شغل و عمل چای کار، کشت و زرع چای
فرهنگ فارسی عمید
شاگاری، سخره کاری، بیگاری، رجوع به شاکاری شود
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
کنایه از ظلم و شوخی. (آنندراج) (غیاث) :
در سیه کاری چو شب روی سپیدآرم چوصبح
پس سپید آید سیه خانه به شب مأوای من.
خاقانی.
آتش ارچه سرخ روی است از شرر
تو ز فعل او سیه کاری نگر.
مولوی.
چند بتوان ساخت موی خویش چون قیر از خضاب
چون نمیگردد جوان دل زین سیه کاری چه سود.
صائب.
رجوع به سیاه کاری شود
لغت نامه دهخدا
عمل چای کار، کشت و زرع چای
لغت نامه دهخدا
(اَرْ رَ / رِ)
عمل ارّه کشیدن
لغت نامه دهخدا
(نَسْ / نِسْ یَ / یِ)
خریدوفروش نسیه و به مهلت و فرصت. (ناظم الاطباء). نسیه فروشی و نسیه خری. عمل نسیه فروش و نسیه خر. دادوستد به نسیه
لغت نامه دهخدا
عمل گیاه کار، کشت کاری، زراعت، کشت و زرع
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
تلقیح واکسن. (واژه های نو فرهنگستان). و رجوع به واکسیناسیون در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
محکم کاری: کار از قایم کاری عیب نمیکند
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
کنایه از درآویختن به کسی باشد یعنی با آن شخص در مقام زد و خورد درآید. (برهان قاطع). درآویختن هر چیز عموماً و درآویختن با کسی تا آن شخص در مقام زد و خورد آید خصوصاً. (بهار عجم) (آنندراج) :
کمال ار سر ندارد باتو زلفش
مشو درهم که آن از شانه کاری است.
کمال اسماعیل (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
فاسقی، بدبختی، (برهان)، فسق، فجور، ظلم، (ناظم الاطباء) :
شب چو نقش سیاه کاری بست
روزگار از سپیدکاری رست،
نظامی (هفت پیکر ص 239)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
کارکردن دلاک و حمامی و نجارو صحاف و مانند آن در خانه مردمان محتاج بدانان
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
عمل دانه کار. کشت کردن. کشتکاری. تخم پاشی:
بجز دانه کاری مرا کار نیست
بمن پادشاهی سزاوار نیست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
تازه کردن کار باغ و جز آن. (آنندراج). نوسازی. تجدید کردن چیزی:
کند داغ کهن را تازه کاری
عجب فصلیست فصل نوبهاران.
باقر کاشی (از آنندراج).
بیا تا دگر تازه کاری کنیم
رخ عیش را غازه کاری کنیم.
ظهوری (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
سوداگری. تجارت:
تهی دست کو مایه داری کند
چو لنگی است کو راهواری کند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از اره کاری
تصویر اره کاری
عمل اره کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایه داری
تصویر مایه داری
سوداگری، تجارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایه دار
تصویر مایه دار
هر چیز را گویند که با او گندگی و ضخامتی باشد، ستبر و ضخیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه کاری
تصویر تازه کاری
تازه کردن کاری نو سازی تجدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شانه کاری
تصویر شانه کاری
در آویختن با کسی زد و خورد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عایق کاری
تصویر عایق کاری
اندایش پر کردن فواصل خالی در ساختمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قایم کاری
تصویر قایم کاری
استوار کاری محکم کاری: کار از قایم کاری عیب نمی کند
فرهنگ لغت هوشیار
داخل کردن مایه ضد مرض در بدن بیمار از راه تزریق تزریق مایه (واکسن) ببدن بمنظور پیشگیری یا معالجه ناخوشیها واکسیناسیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسیه کاری
تصویر نسیه کاری
نسیه بری نسیه خوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایه کوبی
تصویر مایه کوبی
تزریق مایه (واکسن) به بدن به منظور پیشگیری یا معالجه ناخوشی ها، واکسیناسیون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مایه دار
تصویر مایه دار
ثروتمند، توانگر، گروهی از سپاهیان که در پس لشکر جای دارند، غلیظ، مؤثر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شانه کاری
تصویر شانه کاری
((نِ))
درآویختن با کسی، زد و خورد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مایه کوبی
تصویر مایه کوبی
واکسیناسیون
فرهنگ واژه فارسی سره
بی تجربگی، ناآزمودگی، ناشیگری، نوپیشگی
متضاد: کهنه کاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تلقیح، واکسیناسیون
فرهنگ واژه مترادف متضاد